5 لحظه درخشان ژاله علو در روزی روزگاری
ژاله علو، بازیگر برجسته سینما و تلویزیون ایران، دیروز درگذشت. او در سریال «روزی روزگاری» نقش خاله لیلا را ایفا کرد که یکی از بهیادماندنیترین نقشهای او محسوب میشود. بازی درخشان او در این سریال تحسینهای بسیاری را برانگیخت.
خاله لیلا در سریال روزی روزگاری را میتوان جزو کاراکترهای ماندگار سریالهای تلویزیون دانست. زنی روستایی اما حکیم و فرزانه که شیوه تربیتی خاصی را در قبال مرادبیگ راهزن در پیش گرفت. نقش خاله لیلا بهعنوان زنی باصلابت و حکیم در این سریال، نمونهای از توانمندیهای ژاله علو در به تصویر کشیدن شخصیتهای پیچیده و عمیق است. بازی او در این نقش، همچنان در خاطرهها باقی خواهد ماند.
شاید این سکانس را طی ۲۴ ساعت اخیر بارها و بارها دیده باشید. ملاقات خاله لیلا و مرادبیگ در فضایی که ژاله علو با تسلط فراوان و قدرت بازیگری سوار بر داستان شده و مراد بیگ را به گوشه رینگ برده. اما این ملاقات سنگین از روی دشمنی و عداوت نیست بلکه درس زندگیست. درسی که خاله لیلا برای شکستن غرور کاذب مرادبیگ میدهد.
اما ملاقات خاله و مرادبیگ در سراسر این سریال جاریست. لحظاتی که بیننده را به مجذوب قاب جادویی میکند و شاید تنها کسی که در دنیا میتوانست بادِ مرادبیگ راهزن را بخواباند همین خاله لیلا بود. همانی که دائم با لفظ “پیرزن” از جانب مراد خطاب میشود و دست آخر خاله لیلا هم با هوشمندی در این ملاقات هم مرادبیگ را مرعوب خود میکند.
خاله لیلا برای مرادبیگ شرط و شروطی تعیین میکند. مرادبیگ باید بپذیرد که رابطه او با خاله لیلا، رابطه مادر و فرزندی است. به علاوه مرادبیگ هر زمانی که بهبود یافت میبایست به اندازهای که خاله لیلا برای درمان او وقت صرف کرده، برایش کار کند. یکی دیگر از لحظات درخشان ژاله علو در این سریال خاطرهانگیز که نسل امروز احتمالا با آن غریبه است. البته که روزی روزگاری محدود به زمان خاصی نیست و کاشتهای داستانی آن محدود به نقطهای خاص نمیشود. تصویر یک مادر دلسوز همانی بود که کارگردان از علو میخواست و اگر بگوییم بدون او این سریال لنگ میزد بیراه نگفتهایم.
مداوای مرادبیگ هنوز تمام نشده و او به ناگاه با حالی نالان از چادر بیرون میزند و به سر چاه میآید که خاله از راه سر میرسد. یک سکانس ماندگار دیگر؛ همان لحظهای که خاله سرفصلی دیگر برای مرادبیگ باز میکند و جزوهاش را مو به مو برای او تکرار میکند تا حساب و کتاب زندگی در بین این جماعت را خوب بداند. مرادبیگ حالا فهمیده زندگی با آن چیزی که در گذشته سپری میکرده زمین تا آسمان تفاوت دارد و به قولی یال و کوپالش ریخته و کاملا تحت تاثیر جملات خاله قرار میگیرد.
و اما این سکانس که شاید ادای دینی به سینمای پیش از انقلاب است. وقتی آب روستا توسط قزاقها بسته شده و تفنگشان را گل آقا(حسین پناهی) به سرقت برده اما خسرو شکیبایی میآید تا به جای او محاکمه شود و خاله هم خود شخصا شلاق زدن بر مراد را به عهده میگیرد. لحظهای که نمادی از تسلیم نشدن و درایت است. داستان سیاستورزی اهالی یک روستا برای تلف نشدن درختان و کشاورزیشان. روح همه رفتگان شاد.