جوک‌

آلودگی هوا و زندگی شهری در جدال با طبیعت ؛ نگاهی به فیلم به سوی طبیعت وحشی

راهنماتو – انسان امروز، انسانی محاصره‌شده در آلودگی هوا و آلودگی صوتی است. سال‌ها پیش احتمالا بعد از بیدارشدن در یک صبح زمستانی، انسان‌ها کاری به غیر از سرفه‌کردن نیز برای انجام‌دادن داشته‌اند. به هر حال زندگی شهری رفته‌رفته باید ثابت می‌کرد که جابه‌جایی آسان‌تر از گوشه‌ای به گوشه‌ای دیگر چندان هم پدیده‌ کم‌هزینه‌ای نخواهد بود.  

به گزارش راهنماتو، فیلم «به سوی طبیعت وحشی»، روایتگر زندگی انسان به دور از شلوغی‌های متعارف‌ شهری است. «الکساندر» که تاب و تحمل پذیرش زندگی شهری را ندارد، تصمیم می‌گیرد بدون معطلی به طبیعت پناه ببرد. با وجود اینکه طبیعت وحشی نیز مشقات خودش را دارد، اما شخصیت اصلی فیلم همچنان ترجیح می‌دهد با مشکلاتی که اصالت طبیعی دارند درگیر باشد تا معضلاتی که برساخته جوامع صنعتی‌شده است. این فیلم، انتقادی سخت بر سلطه افسارگسیخته بر طبیعت و فرورفتن هر چه بیشتر در مناسبات زندگی شهری است. ما در این مقاله از راهنمای فیلم به این فیلم و ارتباط آن با زندگی شهری خواهیم پرداخت.

این روزها فاصله میان مدرنیته به مثابه نعمت و مدرنیته به مثابه زحمت، باز و بست پنجره اتاقی است که در آن زندگی می‌کنیم. همین که پنجره اتاقتان را باز کنید و نفس عمیق بکشید، دودی که یکی از وارثان خلف صنعتی‌شدگی است، شما را دلتنگ روزهایی خواهد کرد که هنوز «یخ حوض شکستن» یک فعل روزمره بود و نه یک کنایه ادبی.

هر کدام از ما به فراخور تجربه‌ای که از حضور در شهر داریم، موضع‌گیری‌های متفاوتی را نیز نسبت به آن خواهیم داشت. بعضی با حالتی آری‌گویانه دل به پیش‌آمدهای شهری سپرده و بعضی دنبال گریزگاهی هستیم تا از شلوغی‌های آن فرار کنیم. در این میان اما نمی‌توان فرسودگی جمعی برآمده از حضور در شرایط زندگی شهری را نیز نادیده گرفت.

فیلم «به سوی طبیعت وحشی» به کارگردانی شان پن فیلمی است که علاوه بر مشقات زندگی شهری، معضلات حضور در طبیعت را نیز در بر می‌گیرد. داستان این فیلم که در واقع برگرفته از زندگی کریستوفر مک‌کندلس است، با تکیه بر کتابی به همین نام نوشته جان کراکوئر ساخته شده است.

کریستوفر مک‌کندلس، جوانی خوش‌ذوق و اهل مطالعه است که ناگهان تصمیم می‌گیرد با دل‌کندن از دانشگاه، خانواده و در یک کلام زندگی شهری، به طبیعت پناه ببرد. کریستوفر که در طول سفر نام مستعار «الکساندر سوپرترمپ» را برای خود انتخاب کرده است، بعد از قطع امید از بهبود اوضاع رابطه‌اش با خانواده و همچنین دلسردی از زندگی شهری، بدون هیچ امکانات و سرمایه‌ای شروع به زندگی در مناطق طبیعی متفاوت آمریکا کرده و رویای سفر به آلاسکا را در سر می‌پروراند.

مزایای الکساندرسوپرترمپ‌بودن

15e719966bd79fa65b0ba8d9465260580a-19-intothewild-bus.2x.rsocial.w600_11zon

داستان الکساندر، احتمالا اگر نه برای همه ما، لااقل برای بخشی از ما آشناست. عده زیادی از ما نیز بعد از تحمل ساعت‌ها ترافیک شهری، دوام‌آوردن در آلودگی‌های شهرهای صنعتی و به‌سختی‌پشت‌سرگذاشتن استرس قبض‌ها و اجاره‌بها، حداقل یک بار به روزگاری که اجدادمان داشته‌اند غبطه خورده‌ایم. چرا؟ ما چه چیزی را فدای زندگی شهری کرده‌ایم؟

برای پاسخ به این سوال کافی است از فاصله‌ای دورتر به خودمان، خواسته‌هایمان و بدن‌هایمان نگاه بکنیم. کدام یک از ما می‌توانیم لااقل تا حدی مطمئن باشیم که مالک خواسته‌ها، بدن‌ها و در مجموع خودمان هستیم؟

بدن به مثابه بدن

MCDINTH_EC401-16x9-1_11zon

بدن انسان ساختاری است زنده که هر فرد به فراخور انسان‌بودن برای ابقای آن تلاش می‌کند. رفتارهای هر کدام از این بدن‌ها تا حد زیادی روایتگر زیست هر فرد به عنوان انسانی بخصوص است. همانطور که از گلادیاتورها انتظار می‌رفت بدن‌هایی در ظاهر برجسته و در نوع رفتار، تهاجمی، داشته باشند از انسان شهری نیز توقع ظواهر و رفتارهای بدنی متعارفی وجود دارد. بدن‌هایمان را رصد کنیم. چند درصد از کارهایی که در طول روز انجام می‌دهیم در راستای هویت و رشد ماهیت انسانی ما هستند؟ ما هر چقدر که بدنمان را در راستای خودش استفاده کنیم از آزادی عمل بیشتری برخورداریم.

«بدن طبیعی» در مقابل «بدن شهری»

into-the-wild4_11zon

بدن «الکساندر» در فیلم به سوی طبیعت وحشی، بدن هیچکس نیست مگر بدن او. بدنی که «کریستوفر» به خاطر محرومیت از آن ترجیح داد از زندگی شهری جدا شده و به طبیعت پناه ببرد. بدن «کریستوفر» متعلق به دیگری است؛ متعلق به جامعه، دانشگاه، خانواده و… بدن «کریستوفر» باید تمیز، خوش‌بو، متعادل، زیبا و عرفی‌شده باشد. این در حالی است که بدن «الکساندر» فقط و فقط باید «باشد». حتی قید سلامتی را هم به اجبار نمی‌توان برای بدن او استفاده کرد. مهم‌ترین وظیفه بدن «الکساندر» زنده‌ماندن است. او برای تحقق این امر لزومی برای کرنش، نظافت افراطی، تعادل افراطی، کار افراطی و عرفی‌شدگی نخواهد داشت. این در حالی است که «کریستوفر» چاره‌ای ندارد مگر این که بدنش را در معرض کالاوارگی قرار داده و بسته به موقعیت‌های متفاوت بنا به تمایلات «دیگری» بدنش را به منصه ظهور بگذارد. در واقع می‌توان گفت «کریستوفر» بدنش را برای مصرف خود و دیگری به مزایده گذاشته است و اتین در حالی است که «الکساندر» تنها و تنها در راستای زندگی‌کردن از بدنش استفاده می‌کند.

تهدیدهایی که بدن «الکساندر» را در معرض خطر قرار می‌دهند تهدید‌هایی بیرونی هستند که تماما وابسته به طبیعتند. «الکساندر» باید بدنش را در برابر گرسنگی، خورده‌شدن توسط خرس، سرما و گرما و… محافظت کند. این در حالی است که تهدیدهایی که بدن «کریستوفر» را تهدید می‌کنند کاملا متمدنانه و شهری هستند. آلودگی هوا، برساخت‌های اجتماعی،  مشکلات روان‌تنی از قبیل استرس و… بدن‌های شهری در واقع بدن‌های شرمسارند. شرمسار «به موقع سر کار نرسیدن»، «باب میل دیگران نبودن»، «زودآمدن»، «دیررفتن»، «زیادی‌خسته‌بودن»، «زیادی‌انرژی‌داشتن» و…

 بدن در زندگی شهری روایتگر آلودگی هوا و ترافیک و دعواهای پشت چراغ قرمز است. بدن «کریستوفر» ساختاری هزار تکه است که باید در ظاهر یک ساختار واحد به نظر برسد. این در حالی است که بدن برای «الکساندر» ساختار واحدی است که باید از تکه‌پاره‌شدن توسط گرگ جلوگیری کند.

مسئله صیرورت

200702123151-01-alaska-army-national-guard-bus_11zon

صیرورت به معنی «به حالتی درآمدن»، «شدن» یا «گردیدن» است. تصور کنید بعد از تجربه دیدن یک فیلم سینمایی از سالن سینما خارج می‌‎‌شوید. دوستتان از شما می‌خواهد تا داستان فیلم را برای او نیز بازگو کنید. آیا تجربه شما که تجربه دیدن فیلم را پشت سر گذاشته‌اید با تجربه دوستتان که تنها آن را شنیده است، تجربه‌ای یکسان است؟ جواب قطعا منفی است. این همان چیزی است که به آن صیرورت می‌گوییم. شما با پشت سر گذاشتن یک تجربه سینمایی یک صیرورت سینمایی را تجربه می‌کنید. شما در معرض «به حالتی درآمدن» قرار می‌گیرید، به حالتی در می‌‎آیید و از آن گذر می‌کنید. در مقابل دوست شما تنها و تنها رونوشتی از زمان را به دست می‌آورد و بس.

«الکساندر» در فیلم به سوی طبیعت وحشی نیز در حالی زندگی می‌کند که صیرورت‌مند است و در واقع صیرورت را به درستی درک می‌کند. شب برای «الکساندر» تنها یک پدیده نجومی نیست. شب برای او یعنی تاریکی، سرما، خطر، آرامش، رضایت خاطر و… در مقابل، پدیده‌ها برای «کریستوفر» چندان صیرورت‌مند نیستند و یا در صورتی که باشند هم صیرورت تمام و کمالی ندارند. «کریستوفر» باید از تماشای مهتاب صرف نظر کند چرا که فردا باید راس ساعت مقرر به محل کارش رجوع کند. او نمی‌تواند به اندازه به ستاره‌ها خیره شود، چرا که نورهای شهری اجازه دیده‌شدن ستاره‌ها را به او نمی‌دهند. در یک کلام کریستوفر زندگی صیرورت‌مندی را پشت سر نخواهد گذاشت. زتدگی شهری با استرس‌های گاه و بی‌گاه و عجله‌کردن‌های همیشگی تنیده شده است و همین عجله‌کردن‌های مداوم اجازه تجربه‌کردن را به انسان‌ها نمی‌دهد. در زندگی شهری همه ما فردی هستیم که به موقع در سالن سینما حضور نداشته است و نهایتا باید به شنیدن داستان دلخوش باشد.

تمایلات در جهان شهری

1_cMPdFPJwjHCPqV7r8CTZnQ_11zon

میل در زندگی شهری معطوف به دیگری است. ما در زندگی شهری خواسته یا ناخواسته مجبوریم خواسته‌های دیگران را در زندگی خودمان دخیل کنیم. میل برای «الکساندر» یعنی «من می‌خواهم». در مقابل زیرمتن‌های میل برای «کریستوفر» زیرمتن‌هایی به مراتب اجتماعی‌ترند؛ «دیگران (پدر، مادر، مدیر شرکتی که در آن کار می‌کند و…) چطور راضی‌ترند؟»، «آموزه‌های و عرف‌های شهری تا کجا اجازه می‌دهند؟»

امیال «الکساندر» به شکل کامل‌تری بر او نمایان می‌شوند، چرا که میل برای او پدیده‌ای معطوف‌به‌خود است. این در حالی است که برای «کریستوفر» میل یا کاملا وابسته به دیگری است و یا تا حد چشمگیری به دیگری وابستگی دارد.

امیال «کریستوفر» به سبب اینکه همیشه وابسته به دیگری هستند معمولا باعث به‌وجودآمدن استرس می‌شوند.

در واقع استرسی را که «الکساندر» برای پدیده‌ای مانند «نقص عضو» ممکن است تحمل کند، چه بسا که «کریستوفر» تنها و تنها بابت چند کیلوگرم اضافه وزن یا ریزش مو یا پدیده‌هایی از این قبیل پشت سر بگذارد. «کریستوفر» برای اینکه به عنوان سوژه میل‌ورز مورد قبول قرار بگیرد، ابتدا باید خودش را ابژه درخور توجهی نشان بدهد. ابتدا باید عرفی‌شدگی خودش را به جامعه ثابت کرده و سپس وارد محیط عرفی آن بشود. این در حالی است که «الکساندر» در «به سوی طبیعت وحشی»، برای آنکه امیالش به رسمیت شناخته بشوند به هیچ نوعی از عرفی‌شدگی نیازمند نیست.

منبع خبر

مطالب مشابه را ببینید!