بهترین فیلم های کیت وینسلت که باید ببینید
کیت وینسلت در مواجهه با تناقضها فوقالعاده است. نقشهایش اغلب زنانی را به تصویر میکشد که در حال شکستن قالبها هستند یا در تلاش برای این کار از هم میپاشند، و او هیچوقت نسخهی سادهای از این شخصیتها یا موقعیتها را ارائه نمیدهد. وینسلت شکننده اما مصمم، مؤدب اما آتشفشانی، با همان قدرت خام و بیپیرایه در درامهای تاریخی و عاشقانههای علمی-تخیلی ظاهر میشود.
حضور او روی صحه نمایش هرگز منفعل نیست؛ حتی در سکوت، درونش در جوشش است. و بهزودی پشت دوربین میایستد: اولین تجربهی کارگردانی او با عنوان Goodbye June در حال حاضر در نتفلیکس در حال توسعه است. به این بهانه میخواهیم شما را با ۱۰ فیلم برتر کیت وینسلت آشنا کنیم.
بهترین فیلمهای کیت وینسلت
۱۰ – The Holiday (۲۰۰۶)
۹ – Steve Jobs (۲۰۱۵)
۸ – Heavenly Creatures (۱۹۹۴)
۷ – Quills (۲۰۰۰)
۶ – The Reader (۲۰۰۸)
۵ – Little Children (۲۰۰۶)
۴ – Revolutionary Road (۲۰۰۸)
۳ – Sense and Sensibility (۱۹۹۵)
۲ – Titanic (۱۹۹۷)
۱ – Eternal Sunshine of the Spotless Mind (۲۰۰۴)
۱۰. The Holiday (۲۰۰۶)
شاید این فیلم سنگینترین و قویترین اثر کارنامهی بازیگری کیت وینسلت نباشد، اما بازی او در نقش آیریس، کلاس درسی است در همدلی. او مهربان است، نادیده گرفته شده، و ناامیدانه عاشق کسی (روفس سوئل) که دوستش ندارد. فیلم تعطیلات میتوانست از او یک تیپ شخصیتی در کمدی رمانتیک بسازد، اما وینسلت اجازه نمیدهد این شخصیت سطحی شود. او آیریس را لطیف، بامزه، متواضع و انسانی به تصویر می کشد.
آنچه شخصیت وینسلت در این فیلم را قوی میکند، ساخت تدریجی قوس شخصیتی از دلشکستگی تا عزتنفس است. طرح تعویض تعطیلات، به سبک کلاسیک نانسی مایرز، پر از حالوهوای دلنشین و عاشقانهی میانقارهای است، اما وینسلت به آن عمق و مخاطره می بخشد. شما فقط نمیخواهید او بار دیگر عشق را تجربه کند؛ میخواهید خودش را پس بگیرد. صحنههای او با ایلای والاک به فیلم روح میدهند، و شیمیاش با جک بلک بهطور شگفتانگیزی گرم و باورپذیر است. بله، تعطیلات فیلمی با حس و حال خوب است، اما آیریس واقعی بهنظر میرسد—و این کاملاً بهخاطر وینسلت است.
۹. Steve Jobs (۲۰۱۵)
در نقش جوانا هافمن، مدیر اجرایی بازاریابی و قطب اخلاقی استیو جابز (مایکل فاسبندر)، وینسلت با تسلط کامل وارد دیالوگهای پرشتاب آرون سورکین میشود. او آنجا نیست تا جابز را متقاعد کند، بلکه آمده تا او را به چالش بکشد. رابطهشان عاشقانه نیست، اما بهشدت صمیمیست—جنگ ذهنها و پیوندی از وسواس متقابل. وینسلت در این نقش غرق میشود، لهجه لهستانی میگیرد و با لباسهایی ساده ظاهر میشود، بیآنکه حضورش کمرنگ شود.
او با فاسبندر شانه به شانه پیش میرود، در حالیکه تنش احساسی فیلم را در جریان سه معرفی محصول، مثل سه پردهی نمایشی، حفظ می کند. در حالیکه جابز روی میراث خود متمرکز است، هافمن به مردم فکر میکند، و وینسلت هرگز اجازه نمیدهد این موضوع گم شود. در بازیاش شفافیت موج می زند، احساسی که او این دنیا را بهتر از همه میشناسد اما حاضر نیست اصولش را قربانی آن کند. این نقش در فیلم استیو جابز نامزدی اسکار را برای وینسلت به همراه داشت و بار دیگر ثابت کرد که او بدون نمایش اغراقآمیز میتواند بر پرده نمایش بدرخشد—تنها با صداقت.
۸. Heavenly Creatures (۱۹۹۴)
نخستین فیلم وینسلت هنوز یکی از تأثیرگذارترین نقشآفرینیهای اوست (و یکی از بهترین آثار پیتر جکسون). در نقش جولیت هالم، در کنار ملانی لینسکی در نقش پائولین پارکر، او نیمی از بار یک دوستی نوجوانانهی وسواسگونه را به دوش می کشد که به دنیای فانتزی وارد می شود. و سپس، به قتل ختم می گردد. در بازی وینسلت در فیلم موجودات آسمانی چیزی مرموز و خیرهکننده موج می زند. او در اینجا دراماتیک، مغرور و جذاب است و نقشی بسیار فراتر از سنش را بازی می کند.
کارگردانی جکسون زنده و پرشور است، تلفیقی از واقعیت و خیال به شکلی که انگار اپراست. میتوان جرقههای علاقه این فیلمساز به تصویرسازی فانتزی که بعدها در ارباب حلقهها نمود یافت را در این فیلم دید. با اینحال، در میان این همه زیبایی بصری، این وینسلت و لینسکی هستند که بار احساسی فیلم را به دوش میکشند. آنها سقوط دختران داستان را هم ترسناک و هم باورپذیر میکنند. وینسلت هیچوقت به دوربین چشمک نمیزند؛ با تمام وجود نقش جولیت را ایفا میکند، و شادی، خشم و استیصالش را در انفجارهایی نمایشی بیرون میریزد.
۷. Quills (۲۰۰۰)
در قلمپرها، وینسلت نقش مادلین را بازی میکند، رختشور آسایشگاهی روانی که ناخودآگاه به معشوقه (و همدست) مارکی دو ساد بدنام (جفری راش) بدل میشود. مادلین زنی است که بین هوس، نجابت و نفرین گرفتار است. او در برابر بازی دیوانهوار راش و بازی پرتنش واکین فینیکس در نقش سرپرست آسایشگاه، جای خود را محکم حفظ میکند و فیلم را به چیزی انسانی و لطیف ریشهدار تبدیل می کند.
فیلم خود در مرزی حساس بین هجو و اندوه حرکت میکند و بازی وینسلت بدون شک هستهی احساسی آن است. او وجدان داستان است، حتی وقتی به درون هرجومرج کشیده میشود. در وجودش اشتیاق و هوس هست، اما ایستادگی و سرکشی هم. مادلین به خطر جذب میشود اما این جذب شدن کورکورانه نیست. این نقشیست که شجاعت و آسیبپذیری میطلبد و وینسلت بدون تردید هر دو را در بهترین شکل ارائه میدهد. شاید برخی Quills را بیش از حد اغراقآمیز بدانند، اما بینندگان خاصی قدردان نگاه آن به هوس و نیمه های تاریک آن خواهند بود.
۶. The Reader (۲۰۰۸)
کیت وینسلت برای این نقش اسکار گرفت، و دلیلش واضح است. در نقش هانا اشمیتس، نگهبان سابق اردوگاه نازی با گذشتهای پیچیده و شرمی پنهان، وینسلت بازی ارائه میدهد که به همان اندازه که سرد است، ویرانگر نیز هست. فیلم دشواریست، و شخصیتی دشوارتر. هانا کسی نیست که بخواهید از او دفاع کنید، اما وینسلت همچنان موفق میشود او را انسانی جلوه دهد.
فیلم کتابخوان روایتی چند دهه ای را دربرمیگیرد، رابطهی هانا با پسری (رالف فاینس در زمان حال، دیوید کراس در گذشته) را روایت میکند که ابتدا در نوجوانی با او آشنا میشود و بعد، بهعنوان دانشجوی حقوق، گذشتهی او را کشف میکند. وینسلت با تسلط کامل، هم شخصیت مقتدر و هم متهم را بازی میکند. در اینجا هیچ سانتیمانتالیزمی وجود ندارد، فقط واقعیت گرایی مطلق و گاه ناخوشایند. او اجازه میدهد تناقضها زنده بمانند: هانا همزمان عامل جنایت و قربانی است، همزمان هم قدرتمند و هم خرد شده.
۵. Little Children (۲۰۰۶)
وینسلت یکی از صادقانهترین نقشآفرینیهایش را در نقش سارا در فیلم بچههای کوچک ارائه میدهد، مادری ساکن حومه شهر که از روزمرگی خسته شده و بهسوی رابطهای خارج از ازدواج کشیده میشود. فیلم نگاهی انتقادی به سرخوردگی از زندگی زناشویی دارد، اما وینسلت آن را لطیف میسازد. او درد را در لایه ای زیر هجو پیدا میکند. در دستان او، سارا شخصیتی تراژیک نیست. او پرآشوب، دچار تناقض، و گاه خودخواه است، اما قابل درک.
از همه بهیادماندنیتر، شیمی او با پاتریک ویلسون آرام سوز و غمانگیز است، نه داغ و بیپروا. آنها دو عاشق در یک داستان عاشقانه بزرگ نیستند؛ فقط دو نفرند که میخواهند بار دیگر حس عشق و اشتیاق را تجربه کرده و به یاد بیاورند. وینسلت برای این نقش نامزد اسکار شد، و کاملاً شایسته این نامزدی نیز بود. بازی او در اینجا پر است از ترکهای کوچک—نگاهها، تردیدها، لحظاتی که میبینید زندگی اش در حال ترک برداشتن است. Little Children فیلمی هوشمندانه است که از پیچیدگی فرار نمیکند. تمام سه فیلم تاد فیلد ارزش دیدن دارند.
۴. Revolutionary Road (۲۰۰۸)
بار دیگر در کنار لئوناردو دیکاپریو، وینسلت این بار عشق تایتانیک را کنار میگذارد و چیزی بهمراتب دردناکتر ارائه میدهد. در نقش آپریل ویلر، زن خانه داری در دهه پنجاه که زیر بار فشار حومهنشینی خم شده، او از خشم، اشتیاق، و کناره گیری تلخ از شغل و علاقه هایش میسوزد. فروپاشیاش نمایشی نیست—فقط فرسایش تدریجیست. صحنههایش با دیکاپریو پر از زخمهای قدیمی و رویاهای محال است.
آنها دیگر عاشق نیستند، هم بندهای یک زندانند. و وینسلت هر لحظهی فروپاشی زندگی زناشویی شان را ملموس و دردناک میکند. جاده انقلابی فیلمی امیدوار کننده و با پایانی خوش نیست، اما فیلمی ضروری برای تماشاست. در اینجا، سم مندس رمان ریچارد ییتس را با مهارت اقتباس میکند، بدون اینکه عمق آن را قربانی کند. و وینسلت عنصر خشمگین این داستان است. او فقط به انتقاد از سرکوب آن دوران نمیپردازد؛ بلکه خودش تجسم صدمات این دوره است. شما سقوط و فروپاشی شخصیت آپریل را تماشا نمیکنید؛ تلاشهای مکررش برای فرار و رهایی را میبینید—و شکستهایش را. این فیلم بسیار بیرحمانه و البته عمیقاً دیدنی است.
۳. Sense and Sensibility (۱۹۹۵)
پیش از آنکه کیت وینسلت به یک اسطوره مدرن بازیگری تبدیل شود، در نقش دختری با لباس های زنانه خاص قرن نوزدهم را بازی می کرد. در فیلم عقل و احساس، در نقش ماریان دشوود، او دختری پر از احساس، شعر و شور جوانی است؛ تضادی آشکار با اِلینور معقول با بازی اما تامپسون. ماریان یک نوجوان واقعیست: رمانتیک، بیپروا، بینهایت صادق، و وینسلت فراز و فرودهای احساسیاش را بدون خودنمایی بازی میکند. دلشکستگیاش شکسپیریست. شادیاش، خالص و بی غل و غش.
آنچه در این نقش وینسلت چشمگیر است، طبیعی بودنش در فضای تاریخی است. گفتارش موسیقایی است، حالتهایش طوفانی، اما بیتکلف. این نقش جایگاه وینسلت را در سینما بالا برد. در کل، اقتباس سینمایی این رمان کلاسیک جین آستین غنی و باشکوه است و بار دیگر مهارت آنگ لی در فیلمسازی را نشان میدهد. نکته جالب اینکه تامپسون برای این فیلم جایزه اسکار بهترین فیلمنامه اقتباسی را برد، و بدین ترتیب به تنها کسی تبدیل شد که هم برای بازیگری و هم نویسندگی برنده اسکار شده.
۲. Titanic (۱۹۹۷)
این فقط یک داستان عاشقانه نیست—بلکه داستان عاشقانهی یک نسل است. و در حالیکه کارگردانی جیمز کامرون به آن مقیاسی باشکوه میدهد، این بازیگران هستند که به آن روح کی بخشند. در نقش رُز، وینسلت با تصویری از یک عروسک چینی آغاز می شود؛ آراسته، کنترلشده، و غرق در تجمل. اما با غرق شدن کشتی، نقاب او هم فرو میریزد. وینسلت این دگرگونی را با وضوح و حرارت به تصویر می کشد. شیمی او با دیکاپریو افسانهایست، اما قوس شخصیتیاش ستون فیلم تایتانیک است.
روایت کیت وینسلت از نظر لئوناردو دیکاپریو درباره ظاهر او که زندگی اش را دگرگون کرد
روایت کیت وینسلت از فیلمبرداری صحنه های خصوصی با لئوناردو دی کاپریو
بر خلاف بسیاری از شخصیتهای زن در درامهای عاشقانه، رُز تنها با عشق نجات نمییابد. او آزادی را انتخاب میکند. و مخاطرات واقعی به نظر میرسند چون وینسلت به آنها وزن میدهد. او در راهروهای سرد میدود. در شب فریاد میزند. وداع را چنان بازی میکند که گویی پایان دنیاست. بله، تایتانیک فیلمی بلاک باستر است، به معنای واقعی کلمه. اما بازی او قابل درک است. انسانیست. و فراموشنشدنی. بی دلیل نیست که مردم هنوز این فیلم را به یاد دارند، دیالوگ هایش را تکرار می کنند، هنوز هم با آن اشک میریزند.
۱. Eternal Sunshine of the Spotless Mind (۲۰۰۴)
اگر تایتانیک یکی از حماسیترین عاشقانههای تاریخ سینماست، درخشش ابدی یک ذهن پاک یکی از خلاقانهترینهاست. در این دنیای رؤیاگونهی پاکسازی حافظه و بازگشت عشق به کارگردانی میشل گوندری، وینسلت هم الهام بخش است و هم بازتاب دهنده. در نقش کلمنتاین، وینسلت کلیشهی دختر بامزه و پرانرژی اما غیرعادی که تنها در خدمت پیشرفت مرد است را کاملاً وارونه میکند.
در اینجا، وینسلت شخصیتی است تندخو، بیثبات، پراشتباه، فوقالعاده بامزه و خرد شده به شکلی که نمیخواهد پنهانش کند. این یکی از عجیبترین و بهترین نقشهایش اوست. در کنار جوئل درونگرای زخم خورده با بازی جیم کری، او رنگ، آشوب و حرارت به ارمغان میآورد. و البته اندوه. کلمنتاین خیالی نیست. او انسانیست که تلاش میکند از خودش محو نشود. فیلم غیرخطی و سوررئال است، اما بازی وینسلت هرگز کمرنگ نمی شود. او پیوندی است که همه چیز را در فیلم به هم متصل نگه می دارد. شاید کلمنتاین فراموش کند، اما ما هرگز فراموش نخواهیم کرد.