تفال به حافظ جمعه 16 خرداد ۱۴۰۴؛ بی مهر رخت روز مرا نور نماندست…..
فرارو- فال گرفتن از آثار ادبی، از باورهای کهن این مرز و بوم است. در گذر زمان ساکنان این خاک به ادیبانی که گمان میبردند بهرهای از کلام حق دارند رجوع میشد. با این حال، اما در گذر زمان تنها تفال به حافظ در فرهنگ عامیانه ما باقی مانده است.
بی مهر رخت روز مرا نور نماندست
وز عمر مرا جز شب دیجور نماندست
هنگام وداع تو ز بس گریه که کردم
دور از رخ تو چشم مرا نور نماندست
میرفت خیال تو ز چشم من و میگفت
هیهات از این گوشه که معمور نماندست
وصل تو اجل را ز سرم دور همیداشت
از دولت هجر تو کنون دور نماندست
نزدیک شد آن دم که رقیب تو بگوید
دور از رخت این خسته رنجور نماندست
صبر است مرا چاره هجران تو لیکن
چون صبر توان کرد که مقدور نماندست
در هجر تو گر چشم مرا آب روان است
گو خون جگر ریز که معذور نماندست
حافظ ز غم از گریه نپرداخت به خنده
ماتم زده را داعیه سور نماندست
شرح لغت: مهررخ: خورشید، چهره
تفسیر عرفانی:
۱- آنقدر خود را شیفته و شیدای این نیت کرده ای که آرام و قرار نداری. در همه حال به فکر او هستی. شب و روز شما در این اندیشه می گذرد.
۲- حضرت حافظ در بیت ششم می فرماید:
آن لحظه پیش آید که نگهبان و محافظ تو گوید: رنج و بال از جمال تو دور باد. عاشق دل خسته شما در گذشته است.
تعبیر غزل:
عزیزی را از دست داده ای که می اندیشی هیچ کس در دنیا جای خالی او را برایت پر نمی کند و این موضوع تو را به شدت غمناک و بی تاب کرده است. فکر می کنی تمام زندگیت به او وابسته بود و اکنون که او رفته زندگی تو نیز فنا شده است. چاره کار شما جز صبر چیزی نیست ولی به لطف خدا امیدوار باش که به زودی در رحمت دیگری به رویت گشوده خواهد شد.