جوک‌

زیبایی در چشم بیننده است.

به گزارش خبرگزاری فارسیرو، زیبایی به عنوان یک دال می تواند برای هر فردی معنای خود را داشته باشد، اما وقتی قرار است تعریف شود، بحث و جدل آغاز می شود. در طول تاریخ، نظریه‌های زیادی در این زمینه ارائه شده است، برخی از نظریه‌ها زیبایی را در ذات خود می‌دانند و معتقدند که باید آن را کشف کرد، نظریه‌پردازان دیگر زیبایی را قراردادی می‌دانند که بسته به تجربه و فرهنگ هر جغرافیایی متفاوت است برخی نیز آن را وابسته به شخص و رابطه مخاطب می دانند که برآمده از ذهن و سلیقه بیننده است.

به گزارش ایرنا، جس کاستلوت، مدیر موزه هنر یامیسی شیلون دانشگاه پان آتلانتیک نیجریه در مقاله ای در روزنامه رسمی نیجریه (این دی) به تحلیل زیبایی و درک عمومی عناصر زیبایی شناسی پرداخته است.

مارگارت وولف هانگرفورد، رمان نویس ایرلندی قرن نوزدهم، برای اولین بار در رمان خود از عبارت «زیبایی در چشمان بیننده است» استفاده کرد. این عبارت از آن زمان به یک بیانیه فرهنگی جذاب تبدیل شده است که نشان می دهد زیبایی کاملا ذهنی است و از فردی به فرد دیگر متفاوت است.

مدت‌هاست که مجذوب مفهوم یوروبا هستم، که دید عمیق‌تر و اساسی‌تری از زیبایی ارائه می‌دهد. این ایده به شدت با مفهوم مدرن زیبایی که آن را یک موضوع کاملاً ذهنی می‌بیند، در تضاد است.

در اندیشه یوروبا، زیبایی فقط مربوط به زیبایی شناسی یا سلیقه شخصی نیست، بلکه ذاتاً با شخصیت و یکپارچگی اخلاقی مرتبط است. اگر این عبارت را به درستی درک کنیم، در اندیشه یوروبا زیبایی فقط در مورد چیزهایی نیست که برای حواس خوشایند است، بلکه در مورد چیزهایی است که در ذات خود طنین انداز می شود.

نیکی و درستی واقعی ترین شکل زیبایی محسوب می شود زیرا نشان دهنده اصالت و همسویی فرد با اصول جهانی و ارزش های اجتماعی است. فردی که مظهر فضایل مانند مهربانی، فروتنی و صداقت باشد، واقعاً زیبا و بالاتر از ظاهر دیده می شود. این رویکرد با مفهوم فلسفی مکتب «استعلایی» سازگار است که حقیقت و زیبایی را مستقل از ادراک انسان می بیند.

این درک از زیبایی در تضاد با تاکید غرب معاصر بر جذابیت فیزیکی است، که اغلب به سلیقه های فردی از طریق دستگاه های فرهنگی و ابزارهای تجاری وابسته است. زیبایی در اندیشه یوروبا یک واقعیت عینی دارد. برخلاف تصور غربی که اصرار دارد «زیبایی در چشم بیننده است». زیبایی به عنوان یک کیفیت ذاتی در انتظار کشف در خود طبیعت وجود دارد. از این رو، حسن خلق را درخشش وجودی می دانند که حقیقت و خوبی را آشکار می کند و آن را معیار جهانی زیبایی می سازد.

در تفکر مدرن، آنچه برای شخصی زیباست، ممکن است برای دیگری زیبا نباشد، اما این سوال وجود دارد که آیا قضاوت و یقین ما در مورد تایید و زیبایی می تواند صحیح باشد؟

آیا عشق ما به چیزی به خودی خود آن را زیبا می کند؟ زیبایی در چشمان من است یا در شیئی که به آن نگاه می کنم؟

اگر ایده مدرن غربی را بپذیریم که زیبایی صرفاً ذهنی است، آنگاه می‌توانیم این گزاره را بپذیریم که زیبایی صرفاً در چشم بیننده است که اغلب به جذابیت فیزیکی گره خورده و تحت تأثیر روندهای فرهنگی و تغییر سلیقه‌های شخصی است. در این شرایط عوامل فرهنگی درک ما از زیبایی را شکل می دهند. مد سلیقه، ارزش ها و تخیل ما را هدایت می کند. آنها از نظر زمان و مکان محدود و اغلب از نظر فرهنگی زودگذر هستند.

منتقدان این ایده اشاره می کنند که زیبایی اغلب به این بستگی دارد که اهل کجا هستید و با چه تجربه ای بزرگ شده اید.

به عنوان مثال، زیبایی شناسی سنتی ژاپن بر آرامش و هماهنگی تأکید دارد، در حالی که هنر باروک بر عناصر نمایشی تکیه دارد. عناصر فرهنگی بر آنچه که ما زیبا می‌دانیم تأثیر می‌گذارند و حتی در یک فرهنگ، استانداردهای زیبایی در طول زمان تغییر می‌کنند.

تجربه مشترک ما این است که درک زیبایی عمیقاً شخصی است. در موزه هنر Yemisi Shyllon، من به طور مرتب می بینم که بازدیدکنندگان چگونه به یک اثر هنری واکنش متفاوتی نشان می دهند.

ممکن است یک نفر مجذوب یک نقاشی انتزاعی شود، در حالی که دیگری آن را به طور کامل رد کند. این واکنش های متفاوت نشان می دهد که چگونه تجربیات و احساسات شخصی درک ما از زیبایی را شکل می دهد.

جس کاستلو، مدیر موزه هنر یامیسی شیلون، دانشگاه پان آتلانتیک، نیجریه

اما مشکل پیچیده تر می شود. راجر اسکروتون، فیلسوف در زیبایی، ایده زیبایی صرفا ذهنی را زیر سوال برد و استدلال کرد که زیبا نامیدن چیزی صرفاً یک موضوع سلیقه شخصی نیست.

اسکروتون در این کتاب دیدگاهی متافیزیکی به زیبایی دارد که به نوعی تلاشی برای نجات و بازگرداندن زیبایی در دنیای مدرن است. او بارها تاکید می کند که زیبایی را نباید امری ذهنی و خیالی دانست، بلکه باید آن را چیزی واقعی و ملموس دانست که نقش برجسته ای در زندگی انسان ایفا می کند.

به عقیده اسکروتون، در طول تکامل و تجربه زیبایی است که انسان به یاد می آورد که از مکان دیگری آمده است و همچنین لحظاتی را که حضور متعالی را در مکانی مقدس احساس می کند. انسان در جریان چنین تکاملی و در حضور زیبایی قادر به درک حقیقت هستی است.

راجر اسکروتون نشان می‌دهد که چگونه نقاشی، موسیقی و ادبیات با ارج نهادن به زیبایی در طول قرن‌ها، تجربه و کشف زیبایی را وارد کانال زندگی روزمره بشر کرده و به مایه آرامش تبدیل شده‌اند. او هشدار می دهد که نادیده گرفتن زیبایی، انسان معاصر را در کمین می گذارد.

همانطور که برخی از اعمال به طور عینی خوب یا بد هستند، زیبایی نیز می تواند آن بعد عینی داشته باشد.

من با این گزاره که زیبایی صرفاً ذهنی است مشکلی می بینم. زیرا منجر به نسبی گرایی افراطی می شود. جایی که هیچ قضاوت زیبایی شناختی را نمی توان بهتر یا بدتر از دیگری دانست. اگر زیبایی صرفاً ذهنی بود، توضیح اینکه چرا برخی از آثار هنری همچنان مردم را در طول نسل‌ها متحیر می‌کنند، دشوار بود.

به نظر می رسد زیبایی وجودی عینی دارد که فراتر از دیدگاه های فردی است. برخی از فلاسفه با تمرکز بر ترجیحات ذهنی و ساختارهای فرهنگی زیبایی را از حقیقت و خوبی جدا کرده اند.

با این حال، آیا نباید رویکردی استعلایی داشته باشیم و استدلال کنیم که زیبایی ریشه در واقعیت دارد و در آن باقی می‌ماند، حتی اگر در فرهنگ‌های مختلف تجربه نشده باشد؟ اگر زیبایی را نه برچسبی دلبخواه، بلکه بازتابی از چیزی بدانیم که به ماهیت بنیادی خود شیء تعلق دارد، آیا شایسته نیست به «عینیت زیبایی» اشاره کنیم؟

این ما را به نوعی حد وسط، یک دوگانگی سوق می دهد: زیبایی هم عینی است و هم ذهنی. از یک سو، زیبایی عینی است زیرا از آن چیزی که شیء است ناشی می شود. اما زیبایی نیز ذهنی است زیرا به مخاطبی نیاز دارد که آن را کشف کند، بداند یا از آن لذت ببرد.

زیبایی یک خیابان دو طرفه است. شاید در پس زیبایی عینیت وجود داشته باشد، اما ذهنیت نیز می تواند باشد. از خصوصیات خود شی سرچشمه می گیرد، اما نیاز به درک بیننده دارد. این تعامل بین شی و ناظر زیبایی را به یک تجربه مشترک، هم جهانی و هم شخصی تبدیل می کند.

وقتی ما زیبایی را نمی بینیم، ممکن است به این دلیل باشد که حواس پرتی یا قضاوت های سطحی دید ما را تیره کرده است، نه به دلیل کمبود زیبایی.

گفتن اینکه زیبایی در چشم بیننده است به این معنی است که ادراک واقعیت را تعریف می کند. اما همانطور که حقیقت مستقل از فرد وجود دارد، زیبایی نیز می تواند وجود داشته باشد.

جاذبه بدون توجه به باورها کار می کند و اعمال ذاتاً خوب یا بد هستند بدون در نظر گرفتن قضاوت شخصی.

آیا زیبایی به مثابه درخشش هستی می تواند مستقلا وجود داشته باشد و جوهر چیزی را در اصالت و کمال آن آشکار سازد؟

مفهوم یوروبا به ما یادآوری می کند که زیبایی فقط مربوط به ظاهر نیست، بلکه در مورد ویژگی های عمیق تری است که در جهان طنین انداز می شود.

این ما را به چالش می کشد که به فراتر از سطح نگاه کنیم و با جوهر آنچه در برابر ما است ارتباط برقرار کنیم.

بنابراین، زیبایی چیزی نیست که فقط از طریق ادراک پیدا کنیم، بلکه چیزی است که از طریق تعامل با جهان کشف می کنیم. زیبایی دعوتی است نه تنها برای لذت بردن، بلکه برای دیدن، درک و فراتر رفتن.

شاید ارزش واقعی زیبایی این باشد که هم جهانی و هم عمیقاً شخصی است. شکاف بین آنچه هست، آنچه می بینیم و آنچه احساس می کنیم پر می کند و ما را به معنای انسان بودن نزدیک می کند.

بنابراین حتی اگر وسوسه شویم که بگوییم زیبایی صرفاً ذهنی است، استدلال عینی بودن زیبایی همچنان قوی است. به سوال اول خود برگردیم، آیا زیبایی واقعا در چشم بیننده است؟

شاید زمان آن رسیده است که در آن کلیشه تجدید نظر کنیم و زیبایی را به عنوان یک تعامل عمیق بین ابژه و ناظر بشناسیم که ریشه در تجربه ذهنی و واقعیت عینی دارد. شاید زیبایی فقط در چشم بیننده نیست، بلکه در ساختار خود جهان است که منتظر کشف و قدردانی آن است.

۲۴۴۵۷

منبع خبر

مطالب مشابه را ببینید!