شعبون بیمخ در گود زورخانه؛ روایتی از یک چهره پرحاشیه
اول فروردین ۱۳۰۰ شانزدهمین و آخرین عضو خانواده جعفری در محله سنگلج، گذر درخونگاه به دنیا آمد و نامش را «شعبون» گذاشتند.
در کتب تاریخی هیچ نامی از پدر و مادر شعبون برده نشده است، اما هر دو اصالتا اهل منطقه کن و سولقان تهران بودند و در دوره جوانی به محله سنگلج در جنوب شهر تهران سکونت داشتند. حاج علیاکبر جعفری از برادران بزرگترش از کسبه سرشناس و خوشنام سنگلج بود.
محله سنگلج، گذر باجیمالوها یا کوچه روغنیها که بعد از به قدرت رسیدن رضا شاه پهلوی و نقل مکانش به محله سعدآباد در شمال تهران به دستور او خراب شد و پارک شهر در آن ساخته شد، میزبان خانهِ مادری پهلویِ پدر بود.
این محله محل تولد آیتالله سید محمد طباطبایی از سران مشروطه در تابستان سال ۱۲۸۸، آیتالله محمدحسن شریعت سنگلجی از روحانیون نواندیش دوره پهلوی دوم و محمدرضا پهلوی فرزند رضا شاه بود.
محله سنگلج معروف به محله ناحیه چهار قبل از تخریب از شمال به خیابان سپه تا سهراه خیابان جلیلآباد (خیام)، از جنوب تا بازارچه قوامالدوله، بازارچهای در شرق میدان شاهپور یا میدان دروازه قزوین و گذر قلیخان، گذری در امتداد بازارچه قوامالدوله بعد از بازارچه معیر و اولین گذر از طرف خیابان خیام، از شرق به خیابان جلیلآباد – خیام – و از غرب به گذر خندق غربی سابق و خیابان سیمتری فعلی محدود بود.
بعد از تخریب این محله، خانواده شعبون در خانهای در گذر دباغخوونه سکونت کرد. پدرِ شعبون، در این گذر مغازه بقالی باز کرد و پسرش را وَر دستش کرد.
بعد از رسیدن شعبون به سن مدرسه، پدرش او را در مدارس محله ثبتکرد، اما هیکل درشت و بیتوجهی به صحبتهای معلم و قلدری برای برای بچههای مدرسه موجب معروف شدنش به «بیمخ» شد.
شعبون در کتاب خاطراتش به چراییِ شهرت یافتش به «بیمخ» اشاره و تعریف کرد: «زمانی که به مدرسه میرفتم وقتی بچهها میخواستن برن دستشویی از معلم اجازه میگرفتن و معلم اجازه میداد، اما من این کارُ نمیکردم، هر وقت میخواستم، بلند میشدم راهمُ میکشیدم و میرفتم بیرون. اون وقت معلم با انگشت شقیقشُ نشوون میداد و به بچهها میگفت: «مُخش خرابه. مُخ نداره» از همونجا اینا اسم مارو گذاشتن بیمُخ و این اسم مووند رووم.»
کمتر روزی بود که شعبون با بچههای مدرسه دعوا نکند. همین مسئله باعث شد سه بار از مدرسه اخراج شود و هر بار پدرش مجبور بود او را در مدرسه جدیدی که او نمیشناختند ثبتنام کند. این وضعیت تا کلاس چهارم دبستان ادامه داشت.
شعبون در سه مدرسه بصیرت، عنصری و اسلام ثبتنام شد، اما هر بار به دلیل شرارت اخراج شد و پدرش دیگر اجازه نداد به مدرسه برود. او برای مشغول کردن شعبون او را به مغازه ریختهگری و آهنگری فرستاد تا وَر دستی کند، اما اهل کار نبود و آنجا هم بند نشد.
پدر، مستاصل از همه جا با سرتیپ اسماعیل شفایی رییس قورخانه دوره رضا شاه، که هممحلش بود صحبت کرد و از او خواست شعبون را در قورخانه مشغول کند و او هم شعبون را به بخش سوهانکاری قورخانه فرستاد، اما آنجا هم دوام چندانی نیافت.
پدر شعبون در ۱۲ سالگی درگذشت و خرج شعبون و مادرش و بقیه بچهها به دوش فرزندان بزرگ خانواده افتاد.
هیکل درشت و تنومند شعبون و ورزشکار بودن برادرش باعث شد او از ۱۴ سالگی با زورخانه و ورزش باستانی آشنا شود و مدتی بعد در بازارچه کربلایی عباسعلی واقع در جنوب چهارراه حسنآباد معروف به کربلایی عباسعلی گمرکچی از چهرههای سرشناس سنگلج به زورخانهای نیمه فعال به نام زورخانه بازارچه برود و آنجا را اجاره کند.
کار هر روزه شعبون در ۱۵ سالگی، زورگویی، کُریخوونی و دعوا با لاتهای سایر محلهها و باز شدن پایش برای اولین بار به شهربانی و بازداشت چند روزهاش شد.
او در سال ۱۳۱۹ یک سال زودتر از موعد قانونی به سربازی رفت و در اداره نقلیه مشغول شد، اما به دلیل سختی کار کردن برای شعبون، بارها و بارها از محل خدمتش فرار کرد و هر بار توسط دژبان دستگیر و بازگردانده شد و به همین دلیل دوران سربازیش به صورت ناپیوسته چهار سال طول کشید.
در کشاکش جنگ جهانی دوم و اشغال ایران توسط قوای متفقین، با حمایت و همراهی حبیبالله بلور، کشتیگیر و مربی مطرح دهه ۱۳۲۰ در یکی از خیابانهای اطراف میدان شاهپور باشگاه «آهن» را راه انداختند و او زیر نظر بلور، هم کشتی یاد گرفت و هم قواعد ورزش زورخانهای را آموخت.
علاقهاش برای یادگیری ورزش زورخانهای انگیزهای شد تا در مسابقات قهرمانی کُشتی باستانی و ورزشهای زورخانهای در سال ۱۳۲۱ شرکت کند. این زمان مصادف بود با حضور غلامرضا تختی در مسابقات کشتی. شعبون در این مسابقات به لطف مهارتش در رشته کباده و چرخ، رتبه اول شد.
منبع تصاویر: پژوهشکده تاریخ معاصر