نقد فیلم Wicked | همدردی با شیطان
اگر با دنیای کتابهای فانتزی آشنا باشید، مطمئناً میدانید که سری کتابهای مربوط به آز، قرن میلادیِ پیش از محبوبترینها در این سبک بودهاند. نویسندگان زیادی سعی در بسط دادن این دنیای عظیم کردهاند و دهها جلد با محوریت این دنیای خیالی ساخته شدهاند. همچنین فیلمهای متعددی بر اساس آن ساخته شد که معروفترین آنها فیلم ماندگار The Wizard of Oz به کارگردانی ویکتور فلمینگ بود. نتیجتاً در فرهگ عام این سری توانست خودش را کاملاً جا بیاندازد و طرفداران بسیاری به دست بیاورد.
آخرین فیلمی که از این دنیا ساخته شده، چیزی نیست جز Wicked. فیلمی به کارگردانی جان ام. چو، با بازی سینتیا اریوو، آریانا گرانده و میشل یئو؛ اقتباسی نه چندان وفادار به کتاب گرگوری مگوایر با همین نام. اما از آنجایی که با یک اقتباس موزیکال روبرو هستیم باید اشاره کرد که اشعار آن ابتدا در یک نمایشنامه و اجرای تئاتری به نویسندگی استفن شوارتز و وینی هالزمن، به رشته تحریر درآمدهاند. فعلاً شاهد قسمت اول آن بودهایم، ولی قسمت دومی هم در کار است تا پروندهی فیلم را ببندد. در ادامه با ما همراه باشید تا این فیلم را بررسی کنیم.
جادوگر شرور شهر آز مرده!
آیا آنچه توسط مردم در بوق و کرنا میشود درست است؟ آیا الفابا یک موجود شرور و کریه بود؟ بعید بدانم! پس مردم بروند به درک!
جادوگر شرور شهر آز مرده! اولین عباراتی که بیننده میشنود همین است. به عبارت دیگر، فیلم با سکانسی آغاز میشود که پس از پایان اتفاقات آن جریان دارد. یعنی در ابتدای فیلم خواهیم دانست که چه بر سر الفابا و جادوگر شرور شهر آز میآید یا لااقل تصوری این چنینی برایمان ساخته میشود. مردم از مرگ او خوشحالاند، به شادی و پایکوبی مشغولاند؛ مردم سادهدلی که نبودن شر را به منزلهی پیروزی خیر میدانند و آن را جشن میگیرند. اما نکته در همینجاست، زمانی که فلشبکها آغاز میشوند و به ماجراهای سالها قبل میرویم خواهیم دانست که حقیقت به این سادگیها هم نیست و درک اخلاقی مردم نسبت به خیر و شر صرفاً یکجور مطلقنگریست. دوگانگی اخلاق و پرداختن به خیر و شر از مضامین اصلی فیلم است؛ دربارهی مضامین فیلم صحبت خواهیم کرد.
داستان با پرداختن به زندگی الفابا و نحوهی رشد او پیش میرود و سپس به جریانات مدرسهی جادوگری شیز پرداخته میشود. او در شرایط بغرنجی رشد میکند و محکوم است که یک زندگی غیرعادی را از سر بگذراند؛ همین منوال در مدرسهی جادوگری هم ادامه پیدا میکند و نهایتاً شالودهی فیلم را میسازد. بزرگ شدن در دنیایی که در آن متفاوت هستید و این تفاوت را یک نفرین بر جان خود میدانید؛ نفرینی که باعث محرومیتهای متعدد در طول زندگی میشود.
بدین ترتیب یکی از مضامین اصلی فیلم ایستادگی در برابر دنیاییست که شما را به چشم یک بیگانه میپندارد. فعل دوم شخص بکار میبرم تا خواننده بهتر بتواند با شخصیت الفابا همزاتپنداری کند؛ با پوست سبز رنگ زاده میشوید، شما را مقصر مرگ مادرتان میدانند، پدرتان همیشه به دیدهی شرم در چشمان شما مینگرد، توسط همسنهای خود یک هیولا خطاب میشوید و… . بطور کلی همیشه فاصلهای با دنیای پیرامون خود دارید.
اما الفابا خودش را نمیبازد، در او نوعی قدرت جادویی رشد میکند، احساس نفرت و بیگانگی باعث طغیان و تخریب میشود. به مدرسهی شیز که وارد میشود برای اولین بار توجهی مثبت میگیرد و میبیند که قدرتش نه یک نفرین، بلکه یک راه نجات است. راه نجاتی که او را به بالاترین مراتب ممکن خواهد رساند. البته که شاید این هم یک دروغ دیگر باشد؟
شرور یا متفاوت؟
الفابا یکی از شخصیتهاییست که اگر او را درک کنید، بعید است به این راحتیها فراموش بشود
با اولین سکانسهای فیلم Wicked، مهمترین پرسش آن هم مطرح میشود. پرسشی دربارهی ذات شر. آیا آنچه که همیشه به عنوان شر و شیطانی در نظر گرفتهایم واقعاً سزاوار چنین برخوردی بوده است؟ سزاوار بوده که آن را از جمع دور برانیم؟ آن را طرد کنیم؟ آن را لعن و نفرین کنیم؟ داستان الفابا در بطن خود راوی شیطان و راوی پیدایش شر است. فیلم در زیرلایهی خود میخواهد که ما با مفهومی که به عنوان شرارت برچسب زدهایم بهتر آشنا شویم و با آن همذاتپنداری کنیم. بدین ترتیب وارد خاطرات گلیندا میشویم.
بعد از دیدن نحوهی رشد او در وضعیتی واقعاً نابسامان، خواهیم دانست که الفابا شرور نیست بلکه صرفاً متفاوت است. او با پوست سبز رنگش، نحوهی دنیا آمدنش، حرامزاده بودنش و تأثیر بدی که بر پیرامون خود میگذارد، هیچگاه به محبتی که لایقش است نمیرسد، درست و حسابی درک نمیشود و در عوض از سوی همگان طرد میشود. به مرور قدرت جادویی که دارد، باعث میشود همه او را یک هیولای بدطینت بدانند؛ حال آنکه قدرت او زادهی خشم است، خشمی که به دلیل متفاوت بودن در او جمع شده. الفابا شر نیست، بلکه متفاوت است!
قصهی فیلم با پرداختن به الفابا، در قالب ترانههای معنادار خود تلاش میکند بیشتر و بیشتر با این تفاوتِ ذاتی او خو بگیرد تا بیننده آن را بشناسد. به عبارت دیگر، داستان فیلم تبدیل میشود به راهی برای درک «دیگری»، آن فردی که متفاوت و خارج از جمع، از سوی همه به عنوان گوسفند سیاه بازشناسی میشود. هنگام روبرو شدن الفابا و گلیندا، این مسئله بهتر نمایان میشود؛ از سویی یکی را داریم که همیشه نادیده گرفته شده و از سوی دیگر دختری که سوگلی همگان است و نماد محبوبیت به حساب میآید.
دشمنی و سپس دوستی این دو، از نقاط قوت روایت است و معنایی عمیق به آن میدهد
همهی سمبلها جور درمیآیند تا به شناسایی الفابا برویم: از سویی، یک جامعه وجود دارد که در آن باید خوب باشید تا عادی شناخته شوید، جامعهای که در آن دختری مثل گلیندا نماد محبوبیت و کمال است. افرادی که همگی عادی هستند و کاری خارج از قائده انجام نمیدهند؛ گلیندا هم نورچشمی آنهاست، چون بلوند است، بینقص است، مهربان است، محبوب است و با همه خوشرفتاری میکند.
از سوی دیگر، الفابا و قدرت نهادینهی او واکنشیست در برابر تمام چیزی که آن را تاکنون قائده پنداشتهایم. واکنشی در برابر خوبی، در برابر محبوبیت، در برابر ممتاز بودن. او را میتوان یک نماد از اقلیتها دانست؛ نمادی که البته آنقدر با ظرافت در فیلم گنجانده شده که ممکن است در ابتدا اصلاً به آن توجه نکنید. این ظرافت در گنجاندن معانی فرامتنی کاریست که اکثر فیلمهای امروزی از انجام آن ناتوان هستند و بهجایش خیلی زمخت شخصیتهای رنگین پوست و اقلیت را در خود جای میدهند.
سبز به رنگ طبیعت
بخشی از داستان فیلم Wicked دربارهی دفاع از حقوق حیوانات و ستودن طبیعت است. دکتر دیلموند، یکی از پروفسورهای دانشگاه شیز یک بز میباشد. حیوانات دیگری هم هستند که زندگی شرافتمندانهی خود در آز را دنبال میکنند؛ اما جایگاه آنها در این جامعه به مرور مورد تهدید قرار میگیرد. بدون اسپویل کردن داستان فیلم، باید گفت که الفابا نه تنها نمادی از اقلیتهای رنگین پوست محسوب میشود، بلکه کسیست که برای دفاع از حقوق حیوانات هم به پا میخیزد.
پوست سبز رنگ او، هنگامی که به طبیعت سر میزند، با دنیای پیرامونش یگانه میشود. انگار نه تنها رنگ پوستش، بلکه قدرتی که دارد هم هدیهای از سوی طبیعت به اوست. نهایتاً الفابا نه در مدرسهی شیز بلکه در طبیعت است که احساس آرامش خودش را پیدا میکند. علاوه بر الفابا، شخصیت دیگری که میتواند نمادی از طبیعت باشد، پرنس فیرو است. این شخصیت نیز ابتدا به دور از فضای آکادمیک وارد داستان میشود، در مدرسهی شیز کتابها را به دور میافکند و به جایش شادی و رقص و جشن را رواج میدهد، همچنین ناجی یک بچه شیر میشود.
نهایتاً الفابا نه در مدرسهی شیو بلکه در طبیعت است که احساس آرامش خودش را پیدا میکند
بطور کلی احترام به طبیعت یکی از مضامین پررنگیست که میتوان آن را در پس زمینهی فیلم یافت و در بزنگاههای مختلف فیلم نمود پیدا میکند. حتی میتوان آن را پیام بالاتر فیلم هم دانست. زمانی که هیچ چیزی در این دنیا توان درک کردن و فهمیدن شما را ندارد، در دامان درختان و جنگل، در جایی به دور از هیاهوی آدمها، الفابا احساس محبت دیدن میکند. علاوه بر این، او برای دفاع از حقوق حیوانات به پا میخیزد و محافظت از آنها تبدیل به یکی از دغدغههای اساسیاش میشود.
پادآرمان شهر زمردین
هر چه بیشتر به پایان فیلم نزدیک میشویم، بهتر متوجه میشویم که چطور شاهد دنیایی پادآرمانی هستیم که در آن واقعیت در حال تحریف شدن و نادیده گرفته شدن است. اما انگار کسی متوجه آن نمیشود، تا اینکه الفابا در مقابل خواستههای شرورانهی جادوگر شهر آز میایستد. الفابا به دلیل اینکه همیشه از سوی دیگران طرد شده، بهتر متوجه میشود که چه چیزی رنگ و بوی واقعی دارد و چه چیزی نه.
برخلاف ظاهر شنگول و رنگارنگ دنیای آز، انگار که همهچیز در لایهی زیرین آن چیزی جز یک فریب نیست. از آوازهای گلیندا و مردم آز در مزارع رنگآلودشان گرفته تا سکانسهای پایانی فیلم، انگار که با یک دروغ شیرین روبرو هستیم؛ نهایتاً میفهمیم که نه الفابا موجودی شرور است و نه افرادی که ظاهراً قصد کمک کردن به او را داشتند و در حال کنترل کردن این دنیا هستند، واقعاً انسانهایی خوب میباشند!
این رولایهی قشنگ و زیبا، پنهان کنندهی انگیزههای اصلی خالق آن است. خالقانی که میخواهند با دستیابی به قدرت بیشتر دست به تولید ابزارآلات پیچیدهتر، دستکاری ژنتیکی حیوانات و چیرگی بر دنیای پیرامون خود بشوند. پادآرمانشهری زمردین رنگ، که الفابا در برابر آن طغیان میکند و قصد سر خم کردن ندارد. سکانسهای پایانی فیلم زمانی که از این دریچه نگریسته بشوند، رنگ و طعمی دیگر دارند. شرارت این موجود دوستداشتنی سبزرنگ، دیگر شرارت نخواهد بود؛ بلکه سر خم نکردن در برابر کانونیت قدرت است.
جشنی برای بزرگداشت آزادی
سکانسهای متعدد موزیکال این فیلم را میتوان در یک عبارت خلاصه کرد: جشنی برای بزرگداشت آزادی
الفابا، با آوازهای خود دربارهی واقعیت و انجام کار درست سوار بر جارو میشود، پرواز میکند و با اینکار به دنیای زیر پایش از سر آزادی ریشخند میزند. در اینجا روشن میشود که تمام فیلم یک جشن بود، جشنی برای بزرگداشت احساس آزادی. تمام موسیقیها و آوازها از ثانیههای ابتدایی فیلم تا انتهای را میتوان در همین عبارت خلاصه کرد.
دربارهی مسائل فنی فیلم، چیز زیادی نمیتوان گفت. چرا که به سادگی همهچیز بینقص است. از دکورها، گریمها و طراحی لباس گرفته تا جلوههای ویژه و صداها، واقعاً نمیتوان به جنبههای فنی این فیلم ایرادی وارد کرد. همهچیز در بالاترین سطح خودش قرار دارد. همه چیز دست در دست هم داده تا شاهد جشنی باشیم که برای احساس آزادی شکل گرفته.
بطور کلی فیلم Wicked را میتوان پکیج کاملی دانست که در طول خود به مسائل بسیار عمیقی دامن میزند و حتی یک سکانس آن از دست نمیرود؛ مضامینی چون خیر و شر، اقلیتها، روانشناسیِ مطرود بودن، ذات قدرت، پادآرمانشهر، رشد صنعت، فِریتیل و… پوشش داده میشود. در قالب بزرگتر که نگاه میکنیم واقعاً باورنکردنیست که فیلمی چنین عامهپسند بتواند بدون اینکه ذرهای خستهکننده شود تا این حد مضامین مختلف را در زیرلایههای خود پوشش بدهد. از نظر فنی هم بدون شک با یکی از شستهرفته ترین آثار امسال روبرو هستیم. انتظار برای قسمت دوم این فیلم و دیدن سرنوشت الفابا بسیار سخت است.