نقطه ضعف بزرگ ترامپ در سیاست خارجی چیست؟
فرارو- «دنیس راس»، عضو ارشد اندیشکده واشینگتن برای مطالعات شرق دور و دیپلمات اسبق آمریکایی.
به گزارش فرارو به نقل از نشنال اینترست؛ دونالد ترامپ را می توان رئیس جمهوری نامتعارف در نظر گرفت با این حال، وی تا حد زیادی همسو با یک سنت دیرینه در سیاست خارجی آمریکا است که آن سنت نیز «اول آمریکا» نام دارد. این سنت، سیاست خارجی آمریکا را از زمان استقلال این کشور و در طی بخش اعظم قرن نوزدهم هدایت کرده است. ما هیچگاه انزواطلب نبوده ایم بلکه بیشتر به یکجانبه گرایی گرایش داشته ایم. اتحادها آزادی عمل ما را محدود می کنند. پدران بنیانگذار آمریکا نمی خواستند که اقدامات این کشور منوط به دیگران به ویژه قدرت های اروپایی باشد. موضوعی که می تواند ما را به سمت منازعات بی پایان هدایت کند.
تجارت یکی از اصول ثابت هدایت سیاست خارجی آمریکا بوده است. این بدان معناست که ما با دیگر بخش های جهان در تعاملیم اما در اقصی نقاط جهان نیز دست به مداخلات نظامی می زنیم تا از کشتیرانی خود حراست کنیم یا بازارهای بالقوه ای را ایجاد کنیم و یا اطمینان حاصل کنیم که از بازارهای مختلف در جهان محروم نخواهیم شد. آمریکا هیچگاه در استفاده از نیروی نظامی برای حراست از منافع خود، مخصوصا تجاری، تردید نکرده است. با این حال، از متعهد کردن خود در قالب اتحادهای جهانی تا جای ممکن پرهیز کرده است.
اضافه بر این ها، اگرچه توماس جفرسون معتقد بود که ارزش های آمریکا جهانی است، با این حال، اعتقادی به تحمیل آن ها به دیگران نداشت. همچون جفرسون، جان کوئینسی آدامز به «استثناگرایی آمریکا» اعتقاد داشت، اما هراس داشت که شاید آمریکا به واسطه تحمیل اصول مطلوب خود به دیگران در سطح بین المللی، شخصیت و ارزش های خود را از دست رفته ببیند.
ترامپ نیز در جریان سفر اخیرش به منطقه خاورمیانه نشان داد که تجارت و اقتصاد بیش از هر چیز دیگری برایش ارزش دارد. سفر او بر معماری امنیتی یا ژئوپلیتیک متمرکز نبود بلکه معطوف به توافقات تجاری بود که میلیونها دلار سود را عاید شرکت های آمریکایی و منافع سرمایه ای این کشور در بخش های مهمی نظیر انرژی و هوش مصنوعی می کنند.
البته که ترامپ می تواند مدعی شود که توافقات او با اعراب حاشیه خلیج فارس صرفا معطوف به مسائل تجاری و اقتصادی نبوده و تا حد زیادی زمینه نفوذ چین در میان کشورهای منطقه را هم محدود کرده است. به بیان دیگر، رویکرد ترامپ با محوریت در اولویت قرار دادن مسائل تجاری می تواند تبعات سیاسی را برای جایگاه و موقعیت آمریکا در منطقه غرب آسیا به همراه داشته باشد. فروش بالای تسلیحات به امارات و عربستان می تواند بر میزان وابستگی ارتش های آن ها به آمریکا بیفزاید. موضوعی که مخصوصا از منظر وابستگی فنی و پرسنلی، ابعاد جدی تری را به خود می گیرد.
در این نقطه یک سوال مطرح می شود: آیا ترامپ در اجرای سیاست های خود در قامت یک رئیس جمهور، کارآمد ظاهر شده است؟ او بدون تردید اهمیت اهرمسازی به نفع آمریکا را می فهمد. با این حال، هنر اصلی این است که میان ابزارها و اهداف یک پیوند منطقی برقرار شود و این مساله خود نیازمند آن است که اهداف به وضوح تعریف شوند.
در این نقطه، تصویری که ارائه می شود چندان روشن و واضح نیست. جنگ تعرفه ای ترامپ را به عنوان نمونه مد نظر داشته باشید. تعرفه ها یک اهرم هستند، آن ها را نباید یک هدف درنظر گرفت. اینطور به نظر می رسد که ترامپ در این حوزه سه هدف دارد: اصلاحِ مفاد و محتوای تجارت خارجی آمریکا و فراهم کردن دسترسی بیشتر و گستردهتر به بازارهای جهانی، تلاش برای بازسازی ساختار اقتصاد آمریکا و قویتر کردن بخش تولید آن، و (یا) کسب درآمدهای بیشتر برای خزانه، کاهش کسری بودجه و مالیات ها.
اهداف اول و سوم دستیافتنی هستند با این حال، هدف دوم یک دستوکار عوام فریبانه را بازتاب می دهد و چندان دستیافتنی نیست. این واقعیت که ترامپ ابتدا درخواست های حداکثری مطرح می کند و سپس به یکباره از آنها عقب می کشد، تا حد زیادی به این موضوع اشاره دارد که فارغ از مواضعش، اهداف واقعی او تغییر مفاد تجارت آمریکا و ایجاد درآمد برای این کشور هستند. امکان دارد که او در هر دو حوزه مذکور به دستاوردهای خوبی هم برسد. اگر دستاوردها بزرگ باشند می توانند توجیهکننده اختلالاتی باشند که خلق می کنند.
اینکه هدف ها روشن نباشند می تواند بر توافق احتمالی آمریکا با ایران نیز اثرگذار باشد. رئیس جمهور می گوید که ایران نمی تواند تسلیحات هسته ای داشته باشد. مایک والتز مشاور امنیت ملی سابق دولت ترامپ تاکید می کرد که ایران باید تاسیسات اتمیاش را به کل برچیند. مارک روبیو وزیر خارجه آمریکا تاکید کرده ایران نباید غنیسازی داشته باشد.
استیون ویتکاف، نماینده دولت ترامپ در مذاکره با ایران نیز از موضع ابتدایی خود مبنی بر اینکه ایران میتواند سطوح پایین غنی سازی را داشته باشد عقب نشینی کرده است. ایرانی ها تاکید دارند که در پی سلاح های هستهای نیستند و حاضرند ذخیره اورانیوم غنی شده خود را کاهش دهند و میزان دسترسی به سایت های هستهای خود را برای بازرسان آژانس بین المللی انرژی اتمی افزایش دهند. تهران تاکید کرده که از حق غنی سازی اورانیوم خود نمی گذرد.
شاید این مسائل از یک بن بست در قالب معادله اتمی ایران خبر دهند، اما نشانه هایی وجود دارند که میگویند توافق هنوز هم محتمل است. هم ایران و هم آمریکا به سهم خود خواهان توافق هستند. به طور خاص ترامپ اولویت های تجاری خاص خود را دارد. جنگ و درگیری، این اولویت ها را مخدوش می کند. درست به همین دلیل است که بسیاری از اراده ترامپ جهت استفاده از زور علیه ایران مطمئن نیستند.
استدلال این است که اگر ایران مطمئن شود که تاسیسات هستهایاش در خطر هستند، حاضر است با آمریکا به توافق برسد. به نظر می رسد آمریکا در راستای هدف اصلی خود در برخورد با توان هسته ای ایران باید گزینه واقعبینانهتری را در دستورکار قرار دهد. اینکه اهداف دولت ترامپ در مواجهه با ایران روشن نیستند صرفا محدود به این دولت نیست. هم دموکرات ها و هم جمهوریخواهان در این زمینه ضعف دارند.
آن ها در تعیین اهداف درست اشتباه می کنند (مثل رویکرد اوباما در رابطه با لیبی) یا تبعات بلندمدت هدفگذاری های خود را متوجه نشده اند (مثل رویکرد جورج بوش پسر در مورد عراق)، و یا رویکردهای خود را با محوریت اهداف سیاسیشان تعریف کرده اند (مثل لیندون جانسون در مساله جنگ ویتنام) و یا بیش از حد بلندپروازی داشته اند که این مساله اجرای اهدافشان را سخت کرده است (نظیر رویکرد ترامپ به غزه). رئیسجمهور آمریکا باید این اطمینان خاطر را ایجاد کند که اهداف تعیین شده اش با اهرم هایی که در دست دارد، رنگ واقعیت به خود خواهند گرفت.
ترامپ ابزارها را خوب می شناسند اما در تعریفِ روشن اهداف مشکل دارد. او باید از همه اهرم های ممکن برای رسیدن به اهداف مشخص استفاده کند.