«۳۰ سال در جستجوی راز رضایت از زندگی بودم، اما پاسخ چیزی نبود که فکر میکردم»
در این روایت شخصی و تاثیرگذار، فرگال کین به بازگویی تجربه زندگی با اختلال اضطراب پس از سانحه (پیتیاسدی)، افسردگی و جستجوی تعادل میپردازد. او در این مسیر به درکی عمیقتر از مفهوم شادی دست یافته است که نهتنها میتواند برای افرادی با چالشهای جدی روانی کاربرد داشته باشد، بلکه برای کسانی که تنها به انگیزه نیاز دارند نیز مفید است.
به گزارش بی بی سی، حدود دو سال پیش، لحظهای را تجربه کردم که تغییر درونم را با قدرتی غیرمنتظره احساس کردم. در کنار یکی از عزیزانم در شرق ساحل کورا در آردمور، که از کودکی برایم مامنی گرم بوده است، قدم میزدم. کنار رودی که به خلیج آردمور میریزد توقف کردیم. به صداهای گوناگون آب گوش میدادم؛ خروش تند رودخانه و برخورد موجها با ساحل.
ناگهان صدای بال زدن دهها پرنده فضا را پر کرد. دستهای از غازهای برنت از فراز صخره پر کشیدند و سوار بر باد به سوی آسمان رفتند. در درونم چنان حس سبکی و قدردانی کردم که با صدای بلند خندیدم.
با خودم فکر کردم: «پس این همان حسی است که میگویند.»
با الهام از سخنان میلان کوندرا، نویسنده معروف، احساس شگفتانگیزی از «سبکی هستی» را تجربه کردم.
این هفته، آن لحظه به ذهنم بازگشت. به پدیده «دوشنبه غمگین» فکر میکردم؛ در ماه ژانویه که گفته میشود غمانگیزترین روز سال است.
هر کسی که با افسردگی بالینی یا اختلال اضطراب پس از سانحه آشنا باشد، میداند که غم و اندوه به روز خاصی در سال محدود نمیشود. حتی در روشنترین روز و زیباترین مکان ممکن است احساس کنید ذهنتان در یخبندانی دائمی گرفتار شده است.
اما «دوشنبه غمگین» مرا به تفکر درباره شاد بودن و رضایت واداشت. اصلا شاد بودن چیست و در زندگی من چه معنایی دارد؟
روزهای خاکستری و شبهای تاریک
کمی پیش از آن روزی که غازهای زیبا را دیدم، از یک فروپاشی عاطفی بهبود یافته بودم. در مارس ۲۰۲۳، احساس میکردم در یک مسابقه کامل با یک بوکسور سنگین وزن مبارزه کردهام. اما در واقع من با خودم میجنگیدم، همان طور که دههها این کار را کرده بودم.
از اوایل دهه ۹۰، چندین بار در بیمارستان بستری شدهام. نبردی بیامان با شرم، ترس، خشم و انکار داشتم؛ همه احساساتی که نقطه مقابل شادی هستند. روزهای خاکستری و وحشتناکی را تجربه کردم. حتی در اوج تابستان، همه شاخهها برهنه به نظر میرسیدند. شبها غرق در عرق از خواب میپریدم، گرفتار دغدغههای فکری میشدم و کابوسهایم تا سپیدهدم ادامه مییافت.
ترک اعتیاد الکل در اواخر دهه ۹۰ را هم که به اینها اضافه کنیم، کندوکاو فراوانی درباره شبهای تاریک جان و روان داشتهام.
فرگال امروز: او چندین کتاب نوشته و مستندهایی درباره سلامت روان تهیه کرده است
تا زمان فروپاشی عاطفی در سال ۲۰۲۳، دیگر امیدی به شادی نداشتم. در آن روزها به اندکی آرامش ذهنی قانع بودم. در سال ۲۰۱۹، به دلیل مشکلاتم با اضطراب پس از سانحه، از سردبیری بخش آفریقا در بیبیسی کنارهگیری کردم.
دو سال بعد، کتابی درباره این موضوع نوشتم و یک مستند تلویزیونی برای بیبیسی تهیه کردم. اما حتی پس از همه این تلاشها، بار دیگر دچار فروپاشی روانی شدم.
علم رضایت از زندگی
پروفسور بروس هود از دانشگاه بریستول درباره گرایش انسان به «بزرگنمایی مسائل و [تمرکز]بر شکستها یا کاستیهای خود» صحبت میکند. او دورههای ۱۰ هفتهای درباره علم شاد بودن یا رضایت از زندگی در بریستول برگزار میکند و بر اهمیت یافتن تعادل تاکید دارد. به گفته او، «ذهن ما تمایل دارد مسائل را بسیار منفی تفسیر کند».
این موضوع قطعا با تجربیات من همخوانی دارد. البته باید توجه داشت که حوزه تخصصی پروفسور هود پرداختن به احساس کاهش عمومی سلامت روانی است و او تاکید میکند که تمرکز بر بخش علمی شاد بودن و رضایتمندی لزوما درمانی جامع برای افراد مبتلا به عوارضی مانند اختلال اضطراب پس از سانحه نیست.
برای شرایط من تشخیص خاصی وجود دارد. در سال ۲۰۰۸، پزشکان برای اولین بار به من گفتند که به دلیل تجربیات متعدد آسیبزا به عنوان خبرنگار جنگی و همچنین شرایط دوران کودکی در خانهای که به دلیل اعتیاد به الکل از هم گسیخته بود، مبتلا به اختلال اضطراب پس از سانحه هستم.
افسردگی و اضطراب اجزای اصلی این اختلال بودند، همانطور که اعتیاد به الکل نیز بخشی از آن بود. من به انرژی شورانگیز، رفاقت و حس هدفمندی که گزارشگری از جنگها به همراه داشت، پناه بردم.
باید تاکید کنم که آنچه در کوشش برای یافتن رضایت از زندگی در من موثر بوده است، ممکن است برای دیگران کارساز نباشد. برخی مشکلات خاص سلامت روان نیاز به درمانهای ویژه دارند. در مورد اختلال اضطراب پس از سانحه ترکیبی از درمانها در کنار همراهی افرادی با تجربیات مشابه بسیار به من کمک کرد.
تصویری از فرگال کین در ابتدای دوران فعالیتش به عنوان خبرنگار جنگی
دارو هم علائم جسمی اضطراب و دلواپسی را کاهش داد. قبلا صدای افتادن یک بشقاب یا پس زدن یک ماشین موقع روشن شدن، میتوانست در عرض چند ثانیه مرا به فردی رنگپریده، لرزان و عرقکرده تبدیل کند. همینطور کابوسهایی که میتوانستند مرا در خواب به شدت به هم بریزند.
من آدم خوشاقبالی هستم و به بهترین درمانها دسترسی داشتهام. بسیاری در جامعه ما چنین امکانی ندارند. بر اساس گزارش انجمن پزشکی بریتانیا، بیش از یک میلیون نفر در انتظار دریافت خدمات درمانی هستند. همچنین باید توجه داشت که عوامل متعدد اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی بر توانایی ما در تجربه شاد بودن تاثیر میگذارد.
پژوهشی در جریان است که استعداد ژنتیکی برای افسردگی و اعتیاد را بررسی میکند. جنبش جهانی رفاه، یک سازمان خیریه که بهزیستی را در تصمیمگیریهای تجاری و سیاستهای عمومی ترویج میکند، اعلام کرده است که یک نفر از هر هشت نفر در بریتانیا زیر آنچه «خط فقر رضایت از زندگی» مینامد، زندگی میکند. این آمار با استفاده از دادههای گزارشهای سالانه دفتر آمار ملی و بر اساس این سوال اندازهگیری میشود: «در مقیاس صفر تا ۱۰، در مجموع چقدر از زندگی خود راضی هستید؟»
جنبش بهزیستی جهانی این آمار را «تکاندهنده» توصیف میکند و میگوید «مسائل نگرانکنندهای مربوط به سلامت روان وجود دارد که همچنان بدون توجه و اختصاص بودجه کافی باقی ماندهاند».
با در نظر گرفتن این نکات، امیدوارم تجربیات من و ابزارهایی که سخاوتمندانه برای بهبودی در اختیارم قرار گرفتهاند، بتواند به افرادی که با تنهایی ناشی از افسردگی، آشفتگی اختلال اضطراب پس از سانحه یا حتی دردهای معمول زندگی دست و پنجه نرم میکنند، کمک کند.
راز شاد بودن، یک راز نیست
بر اساس تجربه من، راز شاد بودن این است که… اصلا یک راز نیست. همه جا جلوی چشم ما است و منتظر است که کشف شود. اما همیشه در دسترس نیست. شاد بودن یا رضایتمندی وضعیت طبیعی و روزمره انسانها نیست، همانطور که افسردگی یا خشم نیز چنین نیست.
ویتنی گودمن، رواندرمانگر آمریکایی و نویسنده کتاب «مثبتاندیشی مسموم: چگونه در دنیای شیفته شادی، هر احساسی را بپذیریم»، میگوید: «به نظر من، هر کسی که اصرار دارد شما را همیشه شاد نگه دارد، در واقع دارد به شما داروی تقلبی میفروشد. این منطقی نیست و جواب نمیدهد. اگر صرفا گفتن این به مردم که باید شاد باشند یا افکار متفاوتی داشته باشند موثر بود، تا الان نتیجه میداد.»
«بر اساس تجربه من، راز شاد بودن این است که … اصلا یک راز نیست. همه جا جلوی چشم ما است» (تصویر: صورتکی با لبخندی بزرگ در یک رویداد در سالن اِکسِل لندن)
سالها روی صندلیهای مطب رواندرمانگران و گاهی خیره به بیرون از پنجره بخشهای روانپزشکی، به امید یافتن درمانی کامل برای ذهن و روان آسیبدیدهام، نشستم.
تنهایی ویژگی اصلی مشکلات سلامت روان من بود. عمیقا به درون خود رفتم و چیزی برای دوست داشتن یا تحسین کردن نیافتم. درها را روی خودم بستم.
پاسخ به صورت ناگهانی و معجزهآسا از راه نرسید. اگر بخواهم یک عامل را انتخاب کنم که – پس از تثبیت وضعیتم با درمان – بیشترین تاثیر را داشت، آن عامل کار بود و همیشه هم خواهد بود. البته نه آن کاری که با دنبال کردن اخبار داغ و جوایز که برای اعتماد به نفس شکنندهام حیاتی به نظر میرسید، که مرا به خستگی مداوم کشانده بود.
نکتهای برای همه کسانی که اعتبار خود را از کار میگیرند: اعتیاد به کار، پذیرفتهشدهترین نوع اعتیاد است. در واقع معتادان به کار تحسین میشوند. وقتی روسا و جامعه شما را تشویق میکنند، چرا باید تغییر کنید؟ کار بزرگترین اعتیاد مجاز است.
فرگال در حال سخنرانی در یک مراسم اهدای جوایز در سال ۲۰۱۶
کاری که از آن صحبت میکنم کاملا متفاوت است. هیچکس به خاطر تلاش برای رسیدن به شادی واقعی شما را شجاع یا بااستعداد نمیخواند. اما شما آن را در واکنشهای عزیزانتان، قدردانی از بیدار شدن بدون احساس وحشت و آگاهی از زیباییهای اطرافتان حس خواهید کرد؛ و اینکه بدانید به تعهدات خود عمل میکنید و به گونهای زندگی میکنید که نه فقط از اهمیت مراقبت از دیگران صحبت میکنید، بلکه تمام تلاش خود را میکنید تا به گفتههایتان عمل کنید.
یک شب در سال ۲۰۲۳، که به دلیل اختلال اضطراب پس از سانحه در بیمارستان بستری شده بودم، مستندی را تماشا کردم. در این مستند، فیل استاتز، رواندرمانگر آمریکایی، از سه حقیقت اساسی صحبت میکند که افراد درگیر با مشکلات سلامت روان باید بپذیرند: اینکه زندگی میتواند پر از درد باشد، پر از تغییر باشد، و اینکه زندگی با این شرایط نیازمند تلاش مداوم است.
من از رنج کشیدن خسته شده بودم، اما در عین حال آماده بودم هر کاری که لازم است انجام دهم تا به آرامش ذهنی برسم. رضایت بعدها به سراغم آمد.
بازگشت به کارهای ساده
چه کار کردم؟ در ابتدا، کارهای ساده بسیار.
هر صبح فهرستی از چیزهایی را که قدردانشان بودم مینوشتم. این کار به نوعی حسابرسی روزانه از نکات مثبت زندگیام بود. بیشتر شعر میخواندم، چون آرامم میکند. با سگم کنار رودخانه تمز و در پارک ریچموند پیادهرویهای طولانی میکردم. حتی مدیتیشن را شروع کردم، که برای مردی که به ندرت میتوانست بیش از پنج دقیقه آرام بنشیند، معجزهای بود. بیشتر به سینما میرفتم. کارهای ساده خانه را انجام میدادم. نه مثل گذشته که فقط گاهی در آشپزخانه ظاهر میشدم، بلکه بهطور منظم خانه را تمیز میکردم، لباس میشستم، آشپزی میکردم و قبضها را پرداخت میکردم؛ و شگفت اینکه، میتوانستم همه این کارها را انجام دهم!
وقت بیشتری را به دوستیها اختصاص دادم؛ و به عشق ورزیدن به افرادی که برایم از همه چیز مهمتر بودند. در جایی که قبلا فقط نصیحت میکردم، حالا گوش میدادم. سخت تلاش میکردم تا وقتی کسی میخواهد ناراحتیاش را بیان کند، ساکت بمانم و اجازه ندهم عادتهای دفاعی دوران کودکیام غلبه کنند.
به دیگرانی که با مشکلات زندگی دسته و پنجه نرم میکردند، کمک میکردم. کسانی که در مسیر ترک اعتیاد هستند، با این ضربالمثل درباره رهایی از اعتیاد آشنا هستند: «برای این که آن را حفظ کنی، باید آن را با دیگران به اشتراک بگذاری.» این اصل درباره رضایت از زندگی نیز صدق میکند.
نمایی هوایی از هلسینکی؛ فنلاند در رتبه نخست شاخص جهانی رضایت از زندگی قرار دارد
فرانک مارتلا، فیلسوف فنلاندی از دانشگاه آلتو، انجام کارهای نیک و مهربانانه را به عنوان بخشی از راه حل پیشنهاد میکند.
جالب است که فنلاند رتبه اول را در شاخص رضایت از زندگی در سطح جهانی دارد. مارتلا میگوید: «با دیگران و با خودتان ارتباط برقرار کنید.»
«از طریق روابط اجتماعی با دیگران ارتباط برقرار کنید… برای دیگران کارهای خوب انجام دهید، از طریق کارتان یا با انجام اعمال کوچک مهربانانه به جامعه کمک کنید.»
«قویتر از آنی هستید که فکر میکنید»
یک دوست قدیمی و فوقالعاده به نام گوردون دانکن که مشاور اعتیاد بود، اولین کسی بود که مرا متوجه کرد خشم زیادی در درونم انباشته شده است و این عامل اصلی مصرف الکل و افسردگیام است. در هفتههای اول آشناییمان اغلب با هم درگیری داشتیم، اما با گذشت زمان نزدیکترین دوستان هم شدیم.
وقتی او در بیمارستان در حال مرگ بود، به ملاقاتش رفتم و متوجه شدم که به کما رفته است. هیچ یک از ما چندان مذهبی نبودیم، اما در گوشش دعایی را زمزمه کردم که برای هر دوی ما ارزشمند بود:
«خدایا، به من آرامش عطا کن تا چیزهایی را که نمیتوانم تغییر دهم بپذیرم.
به من شجاعت بده تا چیزهایی را که میتوانم تغییر دهم، تغییر دهم؛ و به من خرد عطا کن تا تفاوت بین این دو را بدانم.»
نمیدانم آیا او میتوانست صدایم را بشنود یا نه. احتمالا نمیتوانست. اما جملهای را به یاد آوردم که او همیشه وقتی من در اوج ناامیدی بودم به من میگفت: «تو قویتر از آنی هستی که فکر میکنی. قویتر از آنچه تصور میکنی.»
این پیام را به همه کسانی که در ذهنشان رنج میبرند، منتقل میکنم. میدانم که شرایط خودم ممکن است به سرعت تغییر کند. هیچ تضمینی برای رضایت، شادی یا هر چیز دیگری وجود ندارد. اما من این واقعیت را پذیرفتهام.
ریموند کارور، نویسنده آمریکایی، که پس از غلبه بر اعتیاد به الکل، بعضی از زیباترین اشعار درباره اندوه و شادی را نوشت، پیش از آنکه در ۵۰ سالگی به دلیل ابتلا به سرطان از دنیا برود، شعری کوتاه به جا گذاشت. این شعر نوشته روی سنگ قبر او بود و به نظر من جستجوی تمامعیار برای شاد بودن را خلاصه میکند:
آیا آنچه را که
از این زندگی میخواستی، حتی با این همه، به دست آوردی؟
به دست آوردم؛ و چه میخواستی؟
اینکه خود را دوستداشتنی بنامم، اینکه احساس کنم
روی زمین محبوب هستم.
فردا بیدار خواهم شد، خوشحال از اینکه پردهها را کنار بزنم، قهوهای بنوشم و به کسانی فکر کنم که دوستشان دارم، چه نزدیک و چه دور. سپس به کارم بازمیگردم؛ همان کار واقعی و عمیقی که هر روز ادامه دارد.